کتابخوان
درباره فیلم کتابخوان
کتابخوان(The Reader) محصول سال ۲۰۰۸ به کارگردانی استیون دالدری است. این فیلم جایزههای بفتا و گلدن گلاب را برده است. فیلمنامه کتابخوان را دیوید هیر با اقتباس از رمانی به همین نام اثر برنهارد شلینک (۱۹۹۵) نوشته است.
فیلم کتابخوان را برای چندمین بار دیدم. میخواستم چند صحنه را ببینم و بگذرم؛ اما از اول تا آخرش را دیدم بدون رد کردن حتی یک صحنه. بماند که ما خلاقیت زبانی داریم و برای "صحنه" تعریف خاصی داریم که اتفاقاً این فیلم پر است از این صحنهها. اما منظور من همان صحنه در فیلمنامه است که بهغلط اینجا به آن سکانس میگویند. بگذریم.
فیلم، پیچیدگی روح انسان را نشان میدهد. زنی عجیب درعینحال بسیار مهربان وارد بخشی از سیستم فاشیستی نازی میشود. او بهراحتی آدم میکشد. وقتی قاضی از او سؤال میکند هنگامیکه صدها نفر در آتش میسوختند چرا درها را باز نکردی، خیلی راحت میگوید: من نگهبان بودم؛ باید جلوی فرار را میگرفتم.
وقتی دور ایستادهای به خودت اطمینان داری که انتخاب درست را انجام میدهی؛ اما وقتی در بطن ماجرا باشی، معلوم نیست چه خواهی کرد. این را همیشه به خودم میگویم تا مغرور نشوم. جایی که طبیعت با من مهربان بوده دیگران را تمسخر نکنم. شاید هم گاهی کردهام. نمیدانم.
اشاره دیگرم درباره روح انسانها و عذابی است که باید تنهایی بکشیم! گاهی و اتفاقاً درست مواقع حساس زندگی، هیچکس کنارت نیست. هیچ ملاک درست و غلطی وجود ندارد که بهطور قطعی بگوید چطور باید رفتار کنی؛ چه بگویی؛ چطور فکر کنی.
آخرین نکته اینکه قبلاً با زیرنویس دیدم و این بار حوصله نداشتم زیرنویس پیدا کنم. به حافظه و دانش زبانیام تکیه کردم. یکی از صحنههای حساس، مایکل جملهای به دختر یهودی بازمانده از کشتار گفت که تکاندهنده بود. وقتی دختر گفت به نظر میآید خیلی روت تأثیر گذاشته؛ مایکل جواب داد شاید روی هزاران نفر بیشتر تأثیر کرده باشد. اشاره به زندگی یهودیان در بازداشتگاه بود. در زیرنویس طوری نوشته بود انگار مایکل گلهمند بود از دست هانا (معشوقه دوران نوجوانش) اما درواقع در سراسر فیلم شاهد عشق عجیب مایکل به این زن هستیم.
پ.ن. از استیون دادلری فیلم ساعتها و بیلی الیوت هم بسیار ستودنی هستند.
آنچه مینویسم، باور من در همان لحظه است و شاید لحظهی بعد دیگر بر آن باور نباشم. شاید در خاطرم نیز نماند تا ویرایش کنم.