روستای محو شده
برنار کیرینی
ترجمه ابوالفضل اللهدادی
نشر نو
اولین مطلبی که توی ذوقم زد دقت نکردن در علائم سجاوندی بود. گفتگوها را توی پرانتز گذاشتهاند. از ترجمه راضی بودم؛ اما خود رمان!
داستان درباره روستایی است که ناگهان ارتباطش را با جهان از دست میدهد. درواقع گویا باقی جهان محو میشود و نه روستا.
ابتدا به سبک کلاسیک، با جزئیات به توصیف جغرافیای داستان و زمان وقوع وقایع میپردازد؛ اما در انتهای این توصیف، خواننده را مخاطب قرار میدهد. این کار از ویژگیهای پستمدرنیسم است. راوی دانای کل است؛ اما او هم در طی رویداد خطی داستان، کنار خواننده است بیآنکه جلوتر برود. گرچه افکار شخصیتها را میخواند اما تفسیر را به عهده خواننده میگذارد. در پایان داستان هم راوی بهاندازهی ما میداند. به عبارتی نمیداند آیا پایان راه بازشده به دنیای بیرون میرسد یا به ناکجاآباد یا به نیستی!
داستان تمثیلی از زندگی واقعی است. منظور از روستا جهان است – شاید به تعبیر دهکده جهانی نیز اشارهای دارد- در ابعاد کوچکتر؛ و زندگی همین زندگی ماست؛ همانطور که ما نمیدانیم از کجا میآییم و به کجا میرویم. در طی زندگی، مثل مسیر داستان، گاهی مذهب به کمک آدمها میآید و گاه علم و گاه فقط اقتصاد و تامین معاش مهمترین دغدغه انسانها میشود. برعکس هم میشود گفت: گاه نه از مذهب کمکی برمیآید و نه از علم؛ هر کس باید خودش بهتنهایی راهش را پیدا کند.
یک روز – 15 سپتامبر 2012- ماشینها در جاده خراب میشوند و نمیتوانند به راهشان ادامه دهند. سپس ماشینهای دیگر و وسایل نقلیه و حتی تراکتورها از کار میافتند. بعضی از ساکنین سعی میکنند پیاده از روستا خارج شوند، اما سرگردان برمیگردند. از بیرون هم کسی وارد روستا نمیشود. هیچ ایمیلی نمیرود. هیچ تلفنی وصل نمیشود؛ گرچه ارتباط داخلی مثل قبل برقرار است.
ساکنین حبسشده مدام به دنبال راهی هستند تا با جهان ارتباط گیرند. وقتی ناامید میشوند میخواهند زندگی را تحملپذیر کنند. ضمن اینکه با واقعیتهای زیستی هم باید روبرو شوند: غذا برای خوردن، یافتن راهی برای لذت بردن و البته گاهی هم فراموش کردن.
در داستان نویسندهای داریم که بهطور اتفاقی به روستا آمده وآنجا گیرکرده است. او تصمیم میگیرد برای آیندگان بنویسد و امیدوار است زمانی محدودیت از بین برود. او رویای روزی را دارد که راهی به جهان باز شود و دیگران داستانش را بخوانند.
پایان رمان خواننده را به خشم میآورد. بالاخره معلوم نمیشود آیا راهی به بیرون هست یا نه؛ آیا ساکنین زنده میمانند یا یکییکی میمیرند.
آنچه مینویسم، باور من در همان لحظه است و شاید لحظهی بعد دیگر بر آن باور نباشم. شاید در خاطرم نیز نماند تا ویرایش کنم.